آرام وارد شوید
از همه جا و همه کس
| ||
|
عشق مانند نواختن پیانو است، ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی جملاتی زیبا از چارلی چاپلیندنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جا داشته باشه به جای آن که جای کسی را بگیری تلاش کن جای واقعی خودتو پیدا کنی . خوشبختی فاصله اين بدبختی تا بدبختی ديگر است. اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود و اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود. شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی را داشتی ،اما حالا که به آن دعوت شده ای ، تا میتوانی زیبا برقص. بزرگ ترين الماس جهان آفتاب است،که خوشبختانه بر گردن همه مي درخشد. اگر روزي خيانت ديدي،بدان که قيمتت بالاست . ازدواج مثل بازار رفتن است تا پول و احتیاج و اراده نداری بازار نرو . مردمان روی زمین استوار ، بیشتر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط می کنند حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی بخش است ........... دیوار دلبس که دیوار دلم کوتاه است .
هرکه از کوچه ی تنهایی من
می گذرد ،
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و
می گذرد … شعر جالبوقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم و تو، آدم سفید وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی و وقتی می میری، خاکستری ای و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟ من آن لحظه که بر فراز کوهی دور،
مشام از عطر علفهای خیس آکندم، یا آن دم که بر وسعت دشتی سبز
همچون نسیم،
سبکبال دویدم...
زندگی را زندگی کردم. آخه تو که خبر نداری ...مرد رفتگر آرزو داشت برای یكبار هم كه شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره كوچكشان باشد و با هم غذا بخورند . او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند . هر شب از راه نرسیده به حمام كوچكی كه در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق كار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست . تنها هم سفره او همسرش بود كه در جواب چون و چرای مرد رفتگر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می كرد و همین بود كه آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود . یك شب شانس آورد و یكی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیك خانه شان رساند و او با یك جعبه شیرینی و چند تا پاكت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید . وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یك به بهانه ای با پدر شام نخوردند . دلش بدجوری شكست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشكی بچه ها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید : "چقدر امشب گشنگی كشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه . با اون دستاش كه از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه . آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره " آهسته رد شو ...اگر امشب هم
از حوالی دلم گذشتی...
آهسته رد شو ....
چون
غم را با هزار بدبختی
خوابانده ام از کودک فال فروش پرسیدم :
چه کار می کنی ؟
گفت : از حماقت انسان ها تکه نانی در می آورم .
گفتم یعنی چه ؟
گفت :این آدمها ازمنی که درامروزخودم مانده ام
فردایشان را می خواهند ....! وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه كردن به تو نشون مید تو 1000 دلیل برای خندیدن
خانمي طوطي اي خريد، اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند. او به صاحب مغازه گفت: "اين پرنده صحبت نمي کند". صاحب مغازه پرسيد: "آيا در قفس طوطی آينه اي هست؟طوطيها عاشق آينه هستند، آنها تصويرشان را در آينه مي بينند و شروع به صحبت مي کنند. آن خانم يك آينه خريد و رفت. روز بعد باز آن خانم برگشت و گفت: "طوطي هنوز صحبت نمي کند". صاحب مغازه پرسيد: "نردبان چه؟ آيا در قفسش نردباني هست؟ طوطيها عاشق نردبان هستند". آن خانم يك نردبان خريد و رفت. اما روز بعد باز هم آن خانم آمد. صاحب مغازه گفت: "آيا طوطي شما در قفسش تاب دارد؟ نه؟! خوب مشكل همين است. به محض اينكه شروع به تاب خوردن کند، حرف زدنش تحسين همه را بر مي انگيزد". آن خانم با بي ميلي يك تاب خريد و رفت. وقتي آن خانم روز بعد وارد مغازه شد، چهره اش کاملاً تغيير کرده بود. او گفت: "طوطي مرد". صاحب مغازه شوکه شد و گفت: "واقعا متاسفم، آيا او يك کلمه هم حرف نزد؟" آن خانم پاسخ داد: "چرا! درست قبل از مردنش با صدايي ضعيف از من پرسيد که آيا در آن مغازه، غذايي براي طوطي ها نمي فروختند؟
خدای ناپیداسالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
کوله بارم بر دوش ، سفری باید رفت... سفری بی همراه ، گم شدن تا ته تنهایی محض ، یار تنهایی من با من گفت: هر کجا لرزیدی ، از سفرترسیدی ، تو بگو ، از ته دل من خدا را دارم.. غمهان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
لينك باكس ها
| |
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |