آرام وارد شوید
از همه جا و همه کس
| ||
|
کوله بارم بر دوش ، سفری باید رفت... سفری بی همراه ، گم شدن تا ته تنهایی محض ، یار تنهایی من با من گفت: هر کجا لرزیدی ، از سفرترسیدی ، تو بگو ، از ته دل من خدا را دارم.. اطمینان قلبیسوار هواپیما شد. می رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ تا مردمان را به سوی خدا بخواند. او یک مبلغ دینی بود. هواپیما از زمین برخاست. ابری آسمان را پوشاند.
اندکی بعد، صدایی از بلندگو به گوش رسید،« طوفان در پیش است.» موجی از نگرانی به دل ها راه یافت،
طوفان شروع شد؛ طولی نکشید که هواپیما مانند چوب پنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگر بار فرود افتاد. او نیز نگران شده بود؛ اظطراب به جانش چنگ انداخت. تازه می فهمید به آنچه خود به مردم می گوید ایمانی ضعیف دارد. همه آشفته بودند. ناگاه نگاهش به پسرکی افتاد خردسال ؛ آرام و بی صدا نشسته بود و کتابش را می خواند؛ ابدا اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد و به مقصد رسید . مسافران، شتابان هواپیما را ترک کردند اما او همچنان بر جای خویش نشست. می خواست راز این آرامش را بدان .... ادامه مطلب لطفا ... نظر فراموش نشه لطفا...
ادامه مطلب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد
لينك باكس ها
| |
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |